چه مغرورانه اشک ریختیم ...
چه مغرورانه سکوت کردیم ...
چه مغرورانه التماس کردیم ...
چه مغرورانه از هم گریختیم ...
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند ...
هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم
و هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم
واژه غریبی است...
واژه ای که روزها یا شاید هم ماههاست که با آن خو گرفته ام
که چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمی دانم؟
شاید که روزی بخوانند بر تو، عشق مرا...
می دانم روزی خواهی آمد، می دانم...
گریان نمی مانم، خندانم
برای ورودت ای عشق...
می شوم من غرق دریا
لابلای گریه هایم......